داستان راستان
داستان راستان

داستان راستان

در محضر قاضی

                                                                                                               

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شاکى شکایت خود را به خلیفه مقتدر وقت ، عمر بن الخطاب ، تسلیم کرد. طرفین دعوا باید حاضر شوند و دعوا طرح شود. کسى که از او شکایت شده بود، امیرالمؤمنین على بن ابیطالب - علیه السلام بود. عمر هر دو طرف را خواست و خودش در مسند قضا نشست .
طبق دستور اسلامى ، دو طرف دعوا باید پهلوى یکدیگر بنشینند و اصل تساوى در مقابل دادگاه محفوظ بماند. خلیفه مدعى را به نام خواند و امر کرد در نقطه معینى روبروى قاضى بیستد. بعد رو کرد به على گفت یا ابالحسن ! پهلوى مدعى خودت قرار بگیر. با شنیدن این جمله ، چهره على علیه السلام درهم و آثار ناراحتى در قیافه اش پیدا شد.
خلیفه گفت : یا على ! میل ندارى پهلوى طرف مخاصمه خویش ‍ بایستى ؟
على :((ناراحتى من از آن نیست که باید پهلوى طرف دعواى خود بایستم ، برعکس ، ناراحتى من از این بود که تو کاملاً عدالت را مراعات نکردى ؛ زیرا مرا با احترام نام بردى و به کنیه خطاب کردى و گفتى ((یا ابالحسن ))، اما طرف مرابه همان نام عادى خواندى . علت تاءثر و ناراحتى من این بود))

سلامی دوباره!

سلام می کنم خدمت شما دوستان گرامی و عزیز!

امیدوارم ایام به کام شما بوده باشد و در مدرسه هم تا بحال موفق بوده باشید!

من آمدم تا به شما روند کار وبلاگ را توضیح بدم!

وبلاگ در روزهای دوشنبه و پنج شنبه بروز خواهد شد،نظر ها هم هر دو روز یکبار تایید خواهد شد!

خب دوستان عزیز خداوند یار و یاورتان!  

ولادت امام رضا مبارک باد

http://d.takdid.com/ax/Haram_Reza/ax%20haram/Takdid.Com(Haram)%20(16).jpg

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند


وزنه برداران

بسم الله الرحمن الرحیم
جوانان مسلمان سرگرم زورآزمایى و مسابقه وزنه بردارى بودند. سنگ بزرگى آنجا بود که مقیاس قوت و مردانگى جوانان به شمار مى رفت و هرکس آن را به قدر توانایى خود حرکت مى داد. در این هنگام رسول اکرم رسید و پرسید:((چه مى کنید؟)).

داریم زورآزمایى مى کنیم . مى خواهیم ببینیم کدامیک از ما قویتر و زورمندتر است .
((میل دارید که من بگویم چه کسى از همه قویتر و نیرومندتر است ؟)).
البته چه از این بهتر که رسول خدا داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد.
افراد جمعیت همه منتظر و نگران بودند که رسول اکرم کدامیک را به عنوان قهرمان معرفى خواهد کرد؟ عده اى بودند که هر یک پیش خود فکر مى کردند الا ن رسول خدا دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرفى خواهد کرد.
رسول اکرم :((از همه قویتر و نیرومندتر آن کس است که اگر از یک چیزى خوشش آمد و مجذوب آن شد، علاقه به آن چیز او را از مدار حق و انسانیت خارج نسازد و به زشتى آلوده نکند. و اگر در موردى عصبانى شد و موجى از خشم در روحش پیدا شد، تسلط بر خویشتن را حفظ کند، جز حقیقت نگوید و کلمه اى دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد. و اگر صاحب قدرت و نفوذ گشت و مانعها و رادعها از جلویش برداشته شد. زیاده از میزانى که استحقاق دارد دست درازى نکند))
*انشاءالله پست بعدی درباره ی امام رضا (ع)

باز نشستگی

بسم الله الرحمن الرحیم
پیرمرد نصرانى ، عمرى کار کرده و زحمت کشیده بود، اما ذخیره و اندوخته اى نداشت ، آخر کار کور هم شده بود. پیرى و نیستى و کورى همه با هم جمع شده بود و جز گدایى راهى برایش باقى نگذارد؛ کنار کوچه مى ایستاد و گدایى مى کرد. مردم ترحم مى کردند و به عنوان صدقه پشیزى به او مى دادند. و او از همین راه بخور و نمیر به زندگانى ملالت بار خود ادامه مى داد.
تا روزى امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام از آنجا عبور کرد و او را به آن حال دید. على به صدد جستجوى احوال پیرمرد افتاد تا ببیند چه شده که این مرد به این روز و این حال افتاده است ؟ ببیند آیا فرزندى ندارد که او را تکفل کند؟ آیا راهى دیگر وجود ندارد که این پیرمرد در آخر عمر آبرومندانه زندگى کند و گدایى نکند؟
کسانى که پیرمرد را مى شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانى است و تا جوانى و چشم داشت کار مى کرد، اکنون که هم جوانى را از دست داده و هم چشم را، نمى تواند کار بکند، ذخیره اى هم ندارد، طبعا گدایى مى کند.
على علیه السلام فرمود:((عجب ! تا وقتى که توانایى داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشته اید؟! سوابق این مرد حکایت مى کند که در مدتى که توانایى داشته کار کرده و خدمت انجام داده است . بنابراین بر عهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند، بروید از بیت المال به او مستمرى بدهید))
*نصرانی:کسی که پیرو دین مسیح است.

امتحان هوش

بسم الله الرحمن الرحیم
تا آخر هیچیک از شاگردان نتوانست به سؤ الى که معلم عالیقدر طرح کرده بود جواب درستى بدهد. ههرکس جوابى داد و هیچکدام مورد پسند واقع نشد. سؤ الى که رسول اکرم در میان اصحاب خود طرح کرد این بود:((در میان دستگیره هاى ایمان کدامیک از همه محکمتر است ؟)).
یکى از اصحاب :((نماز)). رسول اکرم :((نه )). دیگرى :((زکات )). رسول اکرم :((نه )). سومى :((روزه )). رسول اکرم :((نه )). چهارمى :((حج و عمره )). رسول اکرم :((نه )). پنجمى :((جهاد)). رسول اکرم :((نه )).
عاقبت جوابى که مورد قبول واقع شود از میان جمع حاضر داده نشد، خود حضرت فرمود:((تمامى اینهایى که نام بردید کارهاى بزرگ و با فضیلتى است ، ولى هیچکدام از اینها آنکه من پرسیدم نیست . محکمترین دستگیره هاى ایمان دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست ))

شمشیر زبان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

على بن عباس ، معروف به ابن الرومى ، شاعر معروف هجوگو و مدیحه سراى دوره عباسى ، در نیمه قرن سوم هجرى ، در مجلس وزیر المعتضد عباسى ، به نام قاسم بن عبیداللّه ، نشسته و سرگرم بود. او همیشه به قدرت منطق و بیان و شمشیر زبان خویش مغرور بود. قاسم بن عبیداللّه ، از زخم زبان ابن الرومى خیلى مى ترسید و نگران بود، ولى ناراحتى و خشم خود را ظاهر نمى کرد. برعکس طورى رفتار مى کرد که ابن الرومى با همه بددلیها و وسواسها و احتیاطهایى که داشت و به هر چیزى فال بد مى زد از معاشرت با او پرهیز نمى کرد. قاسم محرمانه دستور داد تا در غذاى ابن الرومى زهر داخل کردند. ابن الرومى بعد از آنکه خورد، متوجه شد. فورا از جا برخاست که برود
قاسم گفت : کجا مى روى ؟
به همانجا که مرا فرستادى .
پس سلام مرا به پدر و مادرم برسان .
من از راه جهنم نمى روم .
ابن الرومى به خانه خویش رفت و به معالجه پرداخت ، ولى معالجه ها فایده نبخشید. بالا خره با شمشیر زبان خویش از پاى درآمد

سلام یهود

بسم الله الرحمن الرحیم

عایشه در حضور رسول اکرم نشته بود که مردی یهودی وارد شد.هنگم ورود به جای سلام علیکم گفت:«السام علیکم!»یعنی مرگ بر شما.طولی نکشید که که یکی دیگر وارد شد او هم به جای سلام گفت«السام علیکم»معلوم بود که تصادف نیست،نقشه ای است که با زبان،رسول اکرم را آزار دهند،عایشه سخت خشمناک شد و فریاد برآورد که:«مرگ بر خود شما و...» رسول اکرم فرمود: ای عایشه! ناسزا مگو .ناسزا اگر مجسم گردد بدترین و زشت ترین صورتها را دارد.نرمی و ملایمت وبردباری روی هرچه گذشته شود آن را زیبا می کند و زینت می دهد،و از روی هرچیزی برداشته شود و از قشنگی و زیبایی آن می کاهد.

چرا عصبی و خشمگین شدی؟

عایشه:مگر نمی بینی یا رسول الله که اینها با کمال وقاحت و بی شرمی به جای سلام چه گویند؟

-چرا،من هم در جواب گفتم:علیکم(بر خود شما) همین قدر کافی بود.




____________________________

وسائل،ج2/ص212