لبخند
روی لبخندهایم اسم تو را حک کردم میدانی چند وقت است نخندیده ام
روی لبخندهایم اسم تو را حک کردم میدانی چند وقت است نخندیده ام
بی تو هیچ گاه سبز نمیشود
تو هم از من بگریز بگذار هر روز امیدی برای بیدار شدن داشته باشم
کسی چه میداند شاید انکه چینی هایمان را بند میزد دل خودش محتاج بند زدن بود
فکر کنم برگ ها هم به حالم گریه میکنند
وخش خش برگ های خاطراتت را میشنوم و خیس میشوم زیر بارانی
که پر از هوای نبودنت است
فصلی غم بار غمی که درون خود شیرینی بسیاری دارد
اری حال پاییز میاید و تابستان میرود پاییزی که تمام شیرینی آن با نگرانی های مدرسه
از یادمان میرود
ولی خدایا شکر خدایا امسال هم پاییز را میبینم امسال باران را میبینم و باز عطر
خاک خیس خورده را میبویم
خدایا پاییز آمد
پاییز آمد پاییز بر همه مبارک
پاییز را قدر بدانیم شاید اخرین پاییز عمرمان باشد
است فکر کنم پنجره هم از دوری تو...
قطرات اشکم از روی گونه های سردم سرازیر میشود و هر کدام به دریایی از غم تبدیل میشوند همه