داستان راستان
داستان راستان

داستان راستان

شمشیر زبان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

على بن عباس ، معروف به ابن الرومى ، شاعر معروف هجوگو و مدیحه سراى دوره عباسى ، در نیمه قرن سوم هجرى ، در مجلس وزیر المعتضد عباسى ، به نام قاسم بن عبیداللّه ، نشسته و سرگرم بود. او همیشه به قدرت منطق و بیان و شمشیر زبان خویش مغرور بود. قاسم بن عبیداللّه ، از زخم زبان ابن الرومى خیلى مى ترسید و نگران بود، ولى ناراحتى و خشم خود را ظاهر نمى کرد. برعکس طورى رفتار مى کرد که ابن الرومى با همه بددلیها و وسواسها و احتیاطهایى که داشت و به هر چیزى فال بد مى زد از معاشرت با او پرهیز نمى کرد. قاسم محرمانه دستور داد تا در غذاى ابن الرومى زهر داخل کردند. ابن الرومى بعد از آنکه خورد، متوجه شد. فورا از جا برخاست که برود
قاسم گفت : کجا مى روى ؟
به همانجا که مرا فرستادى .
پس سلام مرا به پدر و مادرم برسان .
من از راه جهنم نمى روم .
ابن الرومى به خانه خویش رفت و به معالجه پرداخت ، ولى معالجه ها فایده نبخشید. بالا خره با شمشیر زبان خویش از پاى درآمد

نظرات 6 + ارسال نظر
good girl دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 10:32 http://aseman-man.blogsky.com

بله...
من good girl ام..

خدا رو شکر

آیینه شبنم جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 23:36 http://ayineyeshabnam.blogsky.com/

شما لینک شدید.

ممنون

مهسا جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 19:51 http://www.delane.blogsky.com

سلام. با افتخار لینک شدید

ممنون

[ بدون نام ] جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 19:02

با عرض سلام...
چ عجب..
از آدمایی ک به خودشون مغرور هستن..متنفرم...

سلام ببخشید فک کنم شما good girl هستید درسته ؟

آیینه شبنم جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 16:21 http://ayineyeshabnam.blogsky.com/

سلام
خیلی جالب بود
مخصوصا اون تیکه اش که گفته من از راه جهنم نمی روم

مهسا جمعه 15 شهریور 1392 ساعت 15:14 http://www.delane.blogsky.com

سلام. واه واه واه، واقعا چه زبونی داشته ... زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد همینه هااااااا

همین آدما هستند که....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.